رفتم به همکلاسیم گفتم دلم بغل میخواد... 
گفت خوب تو که میتونی راحت برو و یه دختر مخ بزن و بغلش کن. خیلی طول بکشه بعد یه هفته دیگه همه چی حل میشه و میتونی به بغلی که میخوای برسی 
چیزی بش نگفتم  و رفتم 
به یکی از بچه محله هامون گفتم که رفیق دلم بغل میخواد...
گفت خفه شو دیگه چه چیزی تو کله ات هست ؟ ها !؟ خواهشا بیخیال من شو. به قرآن پول ندارم بت قرض بدم . اینبار بیخیال نشدم و سکوت نکردم بش گفتم خاک بر سر من حرفه پول زدم؟ من گفتم دلم بغل میخواد چی چی میبافی از خودت ؟ نزدیک بود دعوامون بشه که رفتم و گفتم بیخیال ...
اومدم خونه عمم گفتم عمه بغل میخوام... 
یه نگاه آکنده از خشم و نفرت کرد و گفت : نکنه میخوای من بغلت کنم ؟ خاک بر سر جوونای الان بکنن. 
دیگه داشتم داغوون میشدم.. یعنی چی ؟ یعنی یکی نیست که بخواد بغلمون کنه ؟ یعنی یکی نیست بدونه اینکه چیزیم شده باشه و مرض و درد داشته باشم(چه روحی چه جسمی) بیاد و بغلم کنه ؟ 
توراه یکی دیگه از دوستامو دیدم گفتم تقی داداش دلم بغل میخواد ... 
گفت :خجالت بکش من پسرم و ادامه داد : دیرم شده شرمنده بعدا میحرفیم ..
هاج و واج مونده بودم که یعنی چی؟ همینجور تو مخم داشتم خودمو تحلیل میکردم.
اومدم خونه و سلام کردم . 
مادرمو دیدم گفتم مامان بغل میخوام چیکار کنم ؟ بدونه معطلی بغلم کرد و چیزی هم نگفت و یه بوسه بر پیشونیم زد. حتی بدونه اینکه بخواد بدونه چرا بدونه چم شده ! شاید عشق همینه و قطعا هم همینه . به هرکی گفتم درموردم قضاوت کرد و جواب داد اما به مادرم گفتم بهم ابراز کرد عشقی که تو وجودشه. اومدم بالا و شروع کردم نوشتن این پست و اشکم سرازیر شد. نه بخاطر اینکه تنها بودم و جز مادرم کسی درکم نکرد ..
بخاطر اینکه موهای مادر بخاطر من سفید شده ...
قدر پدر و مادرتونو بدونین .